سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان کویر
 

روزگاریست همه عرض بدن می خواهند

همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند

دیو هستند ولی مثل پری می پوشند

گرگ هایی که لباس پدری می پوشند

آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند

عشق ها را همه با دور کمر می سنجند

خوب طبیعتیست که یک روزه به پایان برسد

عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد


[ دوشنبه 92/4/24 ] [ 1:0 عصر ] [ نسترن ] [ نظرات () ]

موقع نمازش که می شد فرشته های چپ و راست عزا می گرفتند

که چه کنند " ایّاک نعبد " را جز حرف های خوبش بنویسند یا جز دروغ هایش !!


[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 5:5 عصر ] [ نسترن ] [ نظرات () ]

 

این عکسا رو خودم شکار شون کردم اون دوتا یاکریم هم تو حیاطمون بودن !! نظرتون چیه ؟

 

 

 

 

 


[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 4:33 عصر ] [ نسترن ] [ نظرات () ]

دیروز شیطان را دیدم که در حوالی میدان بساط خود را پهن کرده بود و فریب می فروخت مردم دورش جمع شده بودند و هیاهو می کردند ،

هل میدادند و بیشتر می خواستند . در بساطش همه چیز بود یعنی غرور ، حرص ، دروغ ، خیانت ، جاه طلبی و ... هرکس چیزی می خرید و

در ازای آن چیزی می داد . برخی بخشی از قلبشان را می دادند برخی پاره ای از روحشان را ،برخی ایمانشان را و برخی آزادگی شان را...

شیطان می خندید و دهانش بوی بسیار بدی از جهنم می داد حالم را به هم زد دلم می خواست همه ی نفرتم را روی صورتش بریزم .

انگار ذهنم را خواند و موذیانه خندید و گفت : من کاری با کسی ندارم فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم نه قیل و قال

می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد می بینی آدم ها خودشان دورم جمع شده اند !! جوابش را ندادم ?ن وقت سرش را

نزدیکتر آورد و گفت : البته تو با این ها فرق میکنی تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان آدم ها را نجات می دهد این ها ساده اند و گرسنه، با هر

چیزی فریب می خورند. از شیطان بدم می آمد اما حرف هایش شیرین بود گذاشتم که حرف بزند . ساعت ها کنار بساطش نشستم تا این که

چشمم به جعبه عبادت افتاد که لا بلای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و در جیبم گذاشتم با خود گفتم بگذار یک بار هم

که شده کسی چیزی از شیطان بدزدد بگذار یک بار هم او فریب بخورد.

به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم اما در آن جز غرور چیزی نبود ...؟؟!!

جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور در اتاقم ریخت ، فریب خورده بودم ، فریب !! دستم را روی قلبم گذاشتم ... فهمیدم که آن را کنار بساط

شیطان جا گذاشته ام تمام راه را دویدم و لعنت کردم . تمام راه ر خدا خدا می کردم و با تمام وجود می خواستم یقه نامردش را بگیرم عبادت

دروغش را در سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم به میدا رسیدم اما شیطان نبود آن وقت نشستم و های های گریه کردم اشک هایم تمام شد

بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم صدای قلبم را و در همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم به شکرانه

قلبم که پیدا شده بود . آه خدای من تو چه قدر بزرگ و بخشنده ای...

 

 


[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 4:18 عصر ] [ نسترن ] [ نظرات () ]

رمضان 92 هم رسید... ایشا... تو این ماه مبارک بتونیم 1 قدم بیشتر به خدا نزدیک شیم

 


[ سه شنبه 92/4/18 ] [ 7:7 عصر ] [ نسترن ] [ نظرات () ]


[ سه شنبه 92/4/18 ] [ 5:47 عصر ] [ نسترن ] [ نظرات () ]

سلاااااااام دوستان یه چند روزی نیستم دارم میرم مسافرت ولی همچنان منتظر نظرات و همراهیتان هستم

وقتی برگشتم ان شا ا... جبران میکنم

                                            پس ببینم چیکا میکنید یا علی ...   دوست داشتن   خدانگهدار


[ چهارشنبه 92/4/12 ] [ 9:52 عصر ] [ نسترن ] [ نظرات () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

سلاااااااام ، به انتخابت تبریک میگم.من نسترنم به وبلاگم خوش اومدی. اگه نظری در مورد وبلاگ یا مطالبم داری که میتونه بهم کمک کنه ازم دریغ نکن خوشحال میشم برام نظر بزاری حتی اگه انتقاد باشه. ممنونـــــــم از لطفت. تاریخ تولد وبم:92/4/1
موضوعات وب

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا



کد کج شدن تصاویر


نایت نما